عرشیاعرشیا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

عرشیا پسرکم همه دنیای من

انتظار

از میـــــان اشــــک ها خندیده می آید کسی

خواب بیـــــــــداری ما را دیده می آید کسی

با تـــــرنم با تــــــرانه با ســـروش سبز آب

از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی . . .

اللهم عجل لوییک الفرج

______________________________

 

 


عکساتو ببین

عرشیا و مامان سر کار  عرشیا خواب سر کار دوم عید 94 چادگان  سیزده بدر 94 باز هم اطراف چادگان  اینم روز سیزده با پسر دایی ها که هر کدومتون مشغول یه طرف بودید عرشیا و بابایی عرشیا وخانواده عمه جونش عرشیا و اقاجونش و پسر دایی خونه تکونی عید ...
29 فروردين 1394

هشت ماه تموم شد

سلام به گل پسرم بعد از مدتها دوباره اومدم اینجا  عشقم از بس غر غرو هستی وقتی نمیزاری به این کارا برسم که  امروز هشت ماه و هفت روزته  عید رو پشت سر گذاشتیم و کلی عکس و ژست اتلیه ای ازت چاپ کردم همه ذوق کردن میگفتن رفتی اتلیه  ببین چه مامان هنرمندی داری  خخخخخ  الان نشستی داری بازی میکنی  ولی هنوز نتونستی سینه خیز بری تنبل خان به شکم میخوابی ولی زور میزنی نمیتونی هنوز فعلا داری میچرخی دور خودت  ولی با روروئک کولاک میکنی کل خونه رو میگردی تازگی یاد گرفتی عقب عقب میری و به سرعت میای جلو از موانعی که نمیتونی رد بشی  امروز تو حمام بودم به ...
29 فروردين 1394

سه ماهگی

سلام همه دنیای من مامانی عرشیای من الان که مینویسم اخر شبه تو رو به زور خوابوندم امروز خیلی نق زدی نمیدونم چرا عزیزکم امروز سه ماه و سه روزت تموم شد  تو توی چخار ماهگی هستی  الان منو میشناسی وقتی میری بغل کسی مظلومانه نگاه من میکنی تو حمع میگردی با چشمات منو پیدا میکنی و مدام نگا میکنی که یه وقتی تنها نشی یه وقتی مامانی نرارتت بره  وای بابایی عاشقته عشقم خیلی دوست داره عاشقانه بغلت میکنه   من که دیگه دیوونتم دنیای من  این روزا میخندی اگا میگی برا خودت حرف میزنی یه دونه خرگوش موزیکال داری برات میزاریم اونو دوست داری گوش میکنی به اهنگاش صدای جغجغه هم جذابه برات  دیگه کم کم دستاتو هم داری میخ...
25 آبان 1393

یک ماهگیت مبارک

سلام دنیای من عرشیای من پسرکم آره عشقم 22مرداد 93 شد سالروز طلوع عشق من پسرکم ساعت 2:45 بعد ازظهر تشریف فرما شدی به این دنیا امروز که مینویسم برات یک ماه و سه روزت تموم شده نق نقو هستی بسیار بمیرم دلت درد میگیده مدام ولی حسابی وقت مامانی رو گرفتی وقت نمیشد بیام برات بنویسم ولی الان دلو زدم به دریا خوابی و من برات مینویسم   24 روزت بود رفتیم مسلمونت کردیم ختنه شدی بمیدم برات خیلی گریه کردی ولی تموم شد و راحت شدی عشقم سعی میکنم مطلبای بیشتری برات بنویسم  
25 شهريور 1393

آخرین روزهای بارداری

تمام روز و شب با بیقراری به شوق روی تو بیدار هستم اگرچه بی غرورم زنده اما به شوق لحظۀ دیدار هستم ای عزیز تر از جانم این روزا دیگه روزای آخر انتظاره نمیدونم بگم روست دارم زود تموم بشه یا نه  امروز که دارم مینویسم روز آخر ماه رمضان میتونم بگم مثل حس رفتن ماه رمضان : صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت ولی بیصبرانه دوست دارم ببینمت بغلت کنم بوت کنم عاشقتم دیروز بابایی تکون خوردنتو دید نمیدونی غش کرد از خنده شنبه میرم دکتر ببینم بهم تاریخ میده ولی برا اومدنت باید برم پیاه روی یعنی با هم بریم ببخش اگه این روزا خستت میکنم به امید روزی که عکسای خومشملتو بزارم اینجا ...
6 مرداد 1393

دلتنگ دیدار

فرشته قلب من عزیز تر از جانم امیدم روحم عشقم دنیای من هستی من تویی که دستهای کوچکت تمام دنیای من است... در دوردستها که خدامیان چشمهایت خانه کرده بود... من بیقرار منتظر آمدنت بودم و خدا تو را به من هدیه کرد..... از داشته هایم دلتنگ که میشوم انگارصدای گریه های توست...تنها نوازشی که مرا بخودفرو میبرد ک ه توفرشته ای یا نه.....نمی دانم... اما همین بس که چشمهای خداوند میان دستهای من وتوپیداست. آرام جان من....اگرآزردمت یافراموشت کردم...فراموش مکن که تورا با فرشته ها پیوند زده اند.میان باغچه کوچک بهشتی خود...جایی برایم بگذار   بی صبرانه منتظر دیدار تکه از جانم هستم ...
23 تير 1393