خبر خبر خبر
اره مامانی وجودتو نتونستم علی رغم میل بابایی که میخواست از صدای قلبت مطمئن بشه از کسی پنهون کنم خواستم به نزدیکترنی کسام بگم یه راز باشه ولی یوهو بر ملا شد
اول به مامان جونت یعنی مامانی خودم گفتم داشت گریه میکرد اینقد قربون صدقه رفت
آقاجون هم فهمید رفت تو فکر سیسمونی آخی باید برات کلی خرید کنی طفلک
و اما بعد از ازمایش که برگشتم به عمه اس دادم نمیدونی چقدر خوشحال شد کلی برات ذوق کرد
برات یه پیام خوشگل همداد
شکفتن نو گل زیبا در دشتی از یاس های مهربانی با نجوی سیمین آبشاران تهنیت باد
با آرزوی روشن ترین فردا برای وجود نازنینش
خلاصه یکی یکی همه فهمیدن و خیلی خوشحال شدن برا همه خبر خیلی خوبی بود آخه ت وبعد از 6 سال اومدی پیش ما همه منتظر بودن
مامان و بابای بابایی هم خیلی خوشحال شدن آقاجونت به پسر عمه عرفان به خاطر اینکه این خبر خوب را داده بود مشتلغ داد
خلاصه مامانی تا الان که 11 دی ماه هنوزم داره یکی یکی اس ام اس های تبریک برام میاد
خدا به سلامتی این روزا رو تموم کنه تا همدیگه رو ببینیم
الان که دارم برات مینویسم فکر کنم اندازه یه عدس هستی مامانی
دو هفته دیگه میرم صدای قلبت رو بشنوم انشالله سالم باشه قربونت برم قلبت همیشه مرتب و منظم و شاد بتپه جیگر مامان